فقر اعتقادی آخرالزمان
امروز توی یه جمعی شنیدم یکی از خانم ها میگفت اسم دخترمو گذاشتم نازنین زهرا تا خود حضرت زهرا روز قیامت شفیعش باشه!(درست یا غلطشو کاری ندارم) یهویی سه تا خانم دیگه که اونجا بودن خیلی سریع عکس العمل نشون دادن که برو بااااابا خرافاتی! #حضرت_زهرا کیه دیگه! یه زنی که اصلا معلوم نیست بوده یا نبوده ورداشتن #مقدس کردن که سر منو تورو شیره بمالن! تو چقد گاگولی.
راستشو بخواهید برای لحظه اول گر گرفتم! احساس کردم تو کل مغزم سوزن فرو کردن. دروغ چرا؟ شوخی ندارم توی این موضوع! من حتی دوران دانشجویی وارد ستاد ریاست جمهوری جناحی شدم که صددرصد مخالفش بودم! اونجا گوشم رو به شنیدن شعارهایی که برای من بعضا ضداعتقادی بود عادت دادم! میخوام بگم اینقدر عملیاتی روی خودم کار کردم که بتونم با مخالف خودم سر یه میز برای مناظره بشینم و تعصبی نشم! ولی خب.. #حضرت #زهرا فرق میکنه…. از درون برای یک لحظه اتیش گرفتم. نفس حبس شده توی سینمو خیلی محکم فوت کردم بیرون و با چشمای سرخ شده برگشتم به یکیشون که از همه وقیح تر میزد زل زدم. فقط برای سه ثانیه! .داشتم توی ذهنم ردیف میکردم که کدوم بدبختیشو بکوبم تو سرش تا بشینه سر جاش؟ #افتخارات خاصی توی زندگیش نداشت باوجودیکه سی سالش بود! تو همون سه ثانیه فکر کردم همون جمله ای که خودش دو دقیقه پیش داشت میگفت رو الم عثمان کنم بزنم تو فرق سرش ؟ که داشت میگفت بدون آرایش تا سوپری هم نمیرم حتی اگر از گشنگی بمیرم. یا نه همین موهای اکستیشن شدشو بزنم تو سرش که اعتماد به نفسش فوران کنه؟ یا شایدم اون لبای ورقلمبیده.
به خودیه خود مشکلی با لب #ژل زده، موی #اکستیشن شده و #آرایش کردن ندارم! حتی رفیق صمیمی این مدلی زیاد دارم.. مشکل من با اون قسمتی بود که همچین آدم تهی از اعتماد به نفس و تهی از تفکر که کل دغدغش توی پرداختن به ظاهرشه و از ادبیات کلامش گل و بلبل میباره چطور جسارت میکنه درمورد همچین شخصیت علمی ، معنوی، فلسفی، سیاسی و .. نظر بده..
.
توی ثانیه چهارم زبونمو تا جایی که شد گاز گرفتم. دردم گرفت. ولی سکوت کردم. به همون نگاه بسنده کردم و احساس میکنم فهمید آماده ی گفتن چی حرف هایی بهش بودم..
از جمعشون خارج شدم و فکر میکردم به روایتی که پسر در #آخرالزمان از ترس پدر به طور پنهانی نماز میخواند و نگه داشتن دین در این دوران مثل نگه داشتن گلوله ای از آتش در دست است..
.
.
#تولیدی
روز بیستوهشتم صفر
در مثل چنین روزهایی - روز بیستوهشتم صفر - این نور آسمانی، این انسان والا و این پدر مهربان از میان مردم رفت و آنها را غمگین و داغدار کرد. روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهای بیماری آن حضرت، روزهای سختی برای مدینه بود؛ بهویژه با آن خصوصیاتی که اندکی قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روی منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّی دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسولالله! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایی پیش خدا سختتر از رسوایی پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّی دارید، اگر از من طلبی دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقی! کیست که دارد این حرف را میزند؟ آن انسان والایی که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار میکند؛ اما درعینحال با مردم شوخی نمیکند؛ جدّی میگوید تا مبادا در جایی به وسیله او، ندانسته حقّی از کسی ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد. البته در تاریخ ماجراهایی را آوردهاند که من خیلی نمیدانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبی که غالباً نقل کردهاند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسولالله! من به گردن تو حقّی دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوی من عبور میکردی؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودی. ناقه من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هی کردی؛ ولی عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرتزده نگاه میکردند و میگفتند آیا این مرد واقعاً میخواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسی را فرستاد تا از خانه، همان چوبدستی را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از اینکه نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روی پای پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسولالله! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات میدهم! (امالی شیخ صدوق، ۵۰۶)
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، به عزّت و جلالت، برترین درودها و الطاف و تفضّلات خود را، امروز تا ابد بر روح مطهّر پیغمبر عزیز ما بفرست. پروردگارا ! او را از اسلام و مسلمین و از بشریّت جزای خیر عنایت کن؛ ما را امّت او قرار بده؛ ما را رونده راه و صراط مستقیم او قرار بده؛ جامعه ما را شبیه جامعه او کن؛ همّت پیروی از او را به همه ما عنایت کن.
گزیده دیدار: ماجرای طلب حلالیت پیامبر عظیمالشأن اسلام از مردم به روایت رهبر انقلاب
محقق: سیده سبا میرزمانی
عشق را به آبادان آوردیم
پیاده روی با شکوه جاماندگان کربلا شهرستان آبادان
کربلا قسمت ما نشد ,این قدم ها را از ما بپذیر آقا
یک نگاهی به دل ما کن, بین الحرمین بطلب ما را ای امیر
عشق تو در دل ما پابرجاست
چه کربلا باشیم چه نباشیم
این دل عاشق مولاست
نویسنده: سیده حدیث موسوی
تصویر بردار: سیده حدیث موسوی
تایپیست: سیده سبا میرزمانی
جامانده های اربعینی
قدم قدم با یه علم نیامدم سمت حرم …
کربلا نیامدم کربلا را به شهرم آوردم
به #آبادان آوردم…
هرجای زمین باشم مهم نیست ….
اربعین است و دل در دلم نیست
صاحب جهان جز تو کیست!؟
حرم در قلب عاشقانت است
همه جا کربلاست
اربعین در همه جا یکیست
وقتی دل و جانت حسینیست
یاحسین(ع)
نویسنده: سیده حدیث موسوی
تصویربردار: سیده حدیث موسوی
گرافیست و تایپیست: سیده سبا میرزمانی
پیاده روی اربعین در مسیر بهشت زهرا(س) تا قدمگاه خضر نبی (ع) آبادان
#اربعین آمد و امسال هم به #کربلا نرفتیم
دلمان شکست از #نطلبیده شدنمان
دل به دریا زدیم و کوله بارمان را بستیم
این قدم ها را به #عشق_مولا برداشتیم ورفتیم
اما آقا آیا با ما دلشکسته ها هم #هممسیر میشوی
آیا در این مسیر نگاهی به ما میکنی
آقا ما #کربلا_نرفته_ها , ما حرم نیامده ها تشنه تریم
نگاهی به ما #نوکران #دلشکسته ات بکن آقا
#اربعین_بعدی ما را کربلایی کن آقا
#تولیدی
نویسنده: سیده حدیث موسوی
تصویربردار: سیده حدیث موسوی
تایپیست: سیده سبا میرزمانی
سفرنامه اربعین (قسمت سوم و پایانی)
به ما گفتن قوانین هم قبول نمیکنه …اشکهای ذوق من تبدیل به اشک غم شد. نشستم روی صندلی، حالم خیلی بدبود. باز افکار مزاحم اومد سراغم. همسرم باچهره ی انرژی بخش نگاهم کردو گفت: ” نگران نباش, گریه نکن, آقای سرهنگ گفتن باعراق تماس میگیرنواجازه میگیرن.” این بار اشک غمم از ذوق شد.گفتم: ” اهل بیت مثل پدرو مادر آدم هستن بعضی وقتا دوست دارن بچه هاشونو باشوخی اذیت کنن “خلاصه ساعت 9شده بود همسرم اومد و خبرداد که عراق هم قبول نکرده و تحت هیچ شرایطی نمیشه.. غم دلمو گرفته بود .اما اینجا اشک نریختم. بغضمو توی گلوم حبس کردم.همسرم آماده ی رفتن بود.به یکی ازدوستان مطمئنش که توی مسیر موکب داره تماس گرفت که منو تا نیمه راه همراهی کنه.نمیدونستم چطور باید باهاش خدافظی کنم.دل شکسته کولمو پوشیدمو دخترمو توکالسکه گذاشتم ورفتم بیرون. همسرم خدافظی کرد, نای جواب دادن نداشتم. فقط رومو برگردوندم ورفتم. وقتی رفت … ازپشت سر تالحظه ی آخرنگاش کردم.شنیدن صدای نوحه ی موکبها دیگه برام لذت بخش نبود. ازشنیدن صداشون سینم تنگ میشد.دخترم زد زیر گریه،گفتم ساراجونم چته؟گفت : “خواستم برم امام حسینو ببوسم نزاشتن،بابایی هم مارو نبرد” بااین حرفش بغضم بدتر شد. کاش گریه میکردم.همه خندون سمت گیت میومدن فقط من بودم که باغم برعکس همه حرکت میکردم همه توراه میپرسیدن خانم چرا داری اشتباه میری … من نمیتونستم جوابی بدم فقط نگاه دل شکسته ای میکردم ودرنهایت سکوت میکردم. مسیر مرز تا خونه ی 45 دقیقه ای برای من به اندازه ی پنج سال طول کشید.. فردا صبح خبر رسیدنِ همسرم به حرم سامرا تسلی دلم شد.. اما هنوزم حس میکنم بی لیاقتم.. و این بود سفر اربعین ده ساعته ی پیاده ی من…!
نویسنده: ازهار طاهری
تایپیست: سیده سبا میرزمانی
سفرنامه اربعین (قسمت دوم)
که التماسهای شما الان پیش امام حسین و نزد خانمت خیلی بزرگت کرده واین اشکهای خانمت رو ببین.. که چه مقام ومنزلتی پیش امام حسین دارن . من همینطور اشک میریختم وکوله سنگینی که رو کولم بود ,فشار جمعیت , ناامیدی و ازدحام فشارهای بدی رو احساس میکردم… فشار ازاینکه دیگه حرم رو نمیبینم. ازاینکه لیاقت ندارم .برای امام حسین راضی کردن یه عده ادم چیزی نیست.پس چرا منو پس زدن؟ الان توی اون همه تاریکی و ازدحام منی که تا دم در خونمون تنها نمیرم چطوری تنها به خونه برگردم. ازاینکه برادرم پنج ساعت اونطرف مرز باخانواده وبچه منتظر منه ذاب وجدان داشتم.. .بعد ازاین همه افکار که یک صدم ثانیه نشد، ازحال رفتم…آب پاشیدن ومردومو بیرون کردن. من فقط لبانی رو میدیدم که تکون میخورد. صدایی نمیشنیدم.همینطور بااین حال اشک میریختم.. همه نگاه میکردن و مشکلات ویزای خودشون رو فراموش کرده بودن وبه حالم ترحم میکردن.گریه هام بند نمیومد ووجود خبرنگارا آزارم میداد. بودن من د روبه روی این همه مرد نامحرم بیشتر آزارم میداد. کسی صدای حضرت زینب رو نمیشنید پس من چطور کنار همسرم روبه روی این همه معمم , سرهنگ , خبر نگار وزائر دارم گریه میکنم.اشکام همینطور میریخت بعد ازاینکه به اورژانس رفتم حالم بهتر شد تونستم بایستم.برگشتم که به همسرم بگم انقد التماس نکن،منو نمیخوان.لیاقت رفتن ندارم.دیگه رونزن فایده نداره…
نویسنده: ازهار طاهری
تایپیست: سیده سبا میرزمانی
سفرنامه اربعین (قسمت اول)
اگر بزرگان عالم تورو به دیدار بطلبن, آسمون به زمین برسه هم به زیارت میری. اما اگر نخوان, پولدارترینم باشی, هرکاری کنی نمیری.
من بخاطر مشکلاتی ویزا نداشتم. روز دهم عاشورا بچه توشکممو ازدست دادم. افسرده شدم، چیزی که خیلی آزارم میداد این بود که از محرم که فقط سالی یه بار هست, هیچی نفهمیدم. همش دردو رنج و آخرشم روز دهم ساعت 12 بچه ی از دست رفته… اسم پسر تو شکممو علی اصغر گذاشتم. نزدیک اربعین شد, به همسرم گفتم : “توکه ویزا داری برو” . دل تو دلم نبود. آخه هیچوقت ازهم دور نشدیم. خیلی اصرار کردم تا قبول کنه. برام سخت بود… هم نرفتنم ودومی دوری از همسرم. ظهر روزی که همسرم میخواست حرکت کنه شنیدم خیلیا بدون ویزا از مرز رد میشن. یه ساعت مونده بود به حرکتش. بهم گفت پاشو وسایل خودتو سارا رو جمع کن باهم بریم. من خیلی خوشحال وامیدوار شدم، با خودم گفتم طلبیدنم. تصور ضریح امام علی و اون آغوش گرم مظلومانش ودیدن شش گوشه دیونم میکرد. سریع کولمو بستم. پرازوسایل خودم ودختر چهار سالم.کالسکه روهم آماده کردم و بااستخاره ای که قبلش خیلی خوب اومده بود باامید زیاد راهی شدم.مسیر خونه تامرز 45دقیقه بودمن اونو پنج دقیقه ای طی کردم. ازبس که اشتیاق داشتم موکبهای توی مرز رو ردکردم بدون اینکه حتی بدونم چه شکلی هستن.برادرم وخانوادش ازمرز عبور کرده بودن و در عراق منتظرم بودن.با خودم زمزمه میکردم که: “خدایا یعنی میشه با کسی که تا دوساعت پیش بامن خدافظی کرد و دلم از نرفتن شکست همسفر بشم؟"رسیدیم به دروازه .
پاسپورتامونو دیدن و اجازه ورود به گیت اصلی رو دادن.هر لحظه امیدوار تروخوشحال ترمیشدم. حس میکردم دارم بال درمیارم.اصطلاح بال درآوردن رو تجربه کردم. رسیدم به گیت اصلی.. برای همسرم وبعد دخترم مهر خروج زد وبعد نگاه به گیت کردو گفت ویزا که ندارین مهر باید باطل بشه… من شوکه شدم گفتم: ” مگه نمیشه بدون ویزا رد شد؟"گفتن نه. اشکام سرازیر شد. همسرم صحبت کرد, التماس کرد, فایده نداشت.مارو فرستادن پیش سرهنگ که مشکلمونو حل کنیم. همسرم با او صحبت کرد و دوباره التماس کرد.میگفتن نه که نه.
منم همینطور گریه میکردم. تو همین حین آقایی که بارها تو تلویزیون دیده بودمش با جمعیتی از خبر نگار و روحانی داخل شدن. من یکم امید پیداکردم که صلاحی هست که ایشون الان اومدن.. همسرم هم که زبون خوبی داره شروع کرد به صحبت کردن.اون آقا بین این همه جمعیتی که مشکل ویزا وپاسپورت داشتن خطاب به همسرم کرد که….
نویسنده: ازهار طاهری
تایپیست: سیده سبا میرزمانی
باز هم از غافله ی اربعین جامانده ام..
سلام آقا امروز نمیخوام شعر بنویسم نمیخوام قطعه ی ادبی بنویسم ,اومدم یکم باهات حرف بزنم آقا… آقا میدونی الان چند ساله منتظرم، میدونی تنها آرزوم شده فقط یه بار بیام حرم ، همه هرسال میرن ولی من مثل هرسال امسال هم منتظرم.آقا تو که این همه مهمون نوازی ، آدم بدا رو تو خونه ات راه نمیدی ؟؟ میدونم بدم ،میدونم کوله بارم پر از گناهه! بخدا میدونم … اما آقا دارن از کربلا میان از خاطراتشون با حرمت واسم میگن .. آقا میمیرم وقتی خداحافظی میکنن من میمونم اونا میرن ، وقتی میان دونه به دونه خاطراتشون حسرت های منو دار میزنن …آقا فقط همین یه بار فرصت بده من…قول میدم آدم خوبی بشم …فقط بزار یه بار بیام حرم ….
نویسنده: سیده حدیث موسوی
گرافیست :سیده سبا میرزمانی
انتقام تاریخی در اربعین
* در صدر اسلام چه قبل از هجرت و چه بعد از هجرت و حتی بعد از رحلت رسولالله(ص) یک تلاش مجدانهای وجود داشت برای اینکه حرمت پیامبر(ص) را بشکنند؛ یعنی برنامهریزی میکردند برای اینکه شأن و شخصیت پیامبر(ص) را پایین بیاورند.
* اینهمه آزار و اذیتهایی که پیامبر(ص) و انبیاء گذشته تحمل میکردند، سرِ چه بود؟ منشأ اصلی این آزارها چه بود؟ بیاحترامی به ولیّ خدا اقدام اصلی ابلیس است که آن را در دلِ یاران خودش میاندازد و در رفتار آنها تجلی میدهد.
* استراتژی اصلی شیطان، شکستنِ حرمت پیامبر و ولیّ خداست؛ این مرکز ثقلِ کفر است! بینمازی، عرقخوری، دزدی و همۀ جنایتها، فرعِ این ماجراست. این کارهای بد آنقدر بشریت را به قهقرا نمیبرد که بیاحترامی به ولیّ خدا میبَرد!
* وقتی بیاحترامی به ولیّ خدا استراتژی اصلی ابلیس است، در نقطۀ مقابلش، حرمتبخشی به ولیالله هم باید وظیفه و راهبرد اصلی مؤمنین در مقابلۀ با طاغوت باشد. لذا هرجا در تشخیص درست و نادرست و یا «أهم فالأهم» تردید کردیم، ببینیم کدام کار، بیشتر حرمت ولیالله را بالا میبرد؟
* بر این اساس، احترام گذاشتن به ولیّ خدا باید مهمتر از کارهای خوبِ دیگر، بلکه ارزشمندترین کار باشد. کمااینکه چندین بار در روایات فرمودهاند: وقتی پیاده برای زیارت امام حسین(ع) حرکت میکنی، هر یک قدمی که برمیداری، ثواب یک حج دارد!
* بیحرمتی به ولیّ خدا در کربلا و روز عاشورا به اوج خود رسید. قتل و شهادت امام حسین(ع) فرعِ ماجراست؛ اصل ماجرا این بود که حرمت ایشان شکسته شود.
* برای مقدمهسازیِ ظهور، باید حرمت ولیّ خدا را بالا ببریم و جلوی بیحرمتیها را بگیریم و چه کاری بهتر از این زیارت اربعین باعث حرمتبخشی به ولیّ خدا میشود؟
* اگر بخواهی مقدمات ظهور را فراهم کنی، ارزشمندترین کار، این است که حرمتگذاری برای ولیّ خدا را بالا ببری و در جامعه و جهان نهادینه کنی.
* امروز، عالیترین تجلیِ این حرمتگذاری، همین پیادهروی باعظمت اربعین است.
* چگونه میتوانیم مانند اربعین شکوهی از احترام برای ولیّ خدا در جهان ایجاد کنیم تا مردم جهان بفهمند که ولیّ خدا اینقدر برای ما حرمت دارد!
هیچ کاری مثل پیادهروی اربعین نمیتواند این اثر را داشته باشد.
* زیارت اربعین و عظمت این اجتماع حولِ ولیّ خدا، حداقل کاری است که میتوانیم انجام دهیم و خدا هم دلها را به این سمت هدایت کرده است تا بیشترین حرمتبخشی برای امام حسین(ع) انجام شود؛ یعنی همان ولیّ خدایی که بیشترین بیحرمتی در حقش صورت گرفته است.
* حرمت حسین(ع) در کربلا شکسته شده است و این حرمت باید برگردد تا بشریت روی سعادت ببیند و ما برای همین، به اربعین میرویم.
* بیایید یک انتقام تاریخی از بیحرمتیهایی که نسبت به اولیاء خدا شده است، بگیریم و این تاریخ شومِ بشری را تمام کنیم؛ تاریخی که در آن به ولیّ خدا بیاحترامی شده است. از کجا شروع کنیم؟ از همان نقطهای که در آن بیشترین بیاحترامی صورت گرفت؛ یعنی کربلا. بیایید پیاده و پابرهنه برویم.
* شما در این پیادهروی اربعین، خونِ شهدا را به ثمر مینشانی، و ریشۀ ظلم و تباهی را از بین میبری و مقدمه برای نجات عالم بشریت فراهم میکنی.
منبع:
بیان معنوی/استاد علیرضا پناهیان
محقق: سیده حدیث موسوی
تایپیست: سیده سبا میرزمانی
❤مسافر کربلا❤
مسافر دیار عشقم رویم سیاه از گناه اما آقا پسندیدم آری کربلایی می شوم امسال باور نمیکنم …اما….. انگار راهی می شوم امسال رو به راهم کن مولا… رو به همان ره که می رود آقا…. در مسیر کربلا او با ما هست همراه… قدم به قدم نگاهم می کند…. در این شلوغی تنهاییش تنهایم می کند… همه به قصد قضای حاجت آمده ایم … به قصد عشق به مولا و زیارت آمده ایم …. ?اندکی تامل کن هم مذهبم ? کمی به اطرافت نگاه کن… ? خواهرم _ برادرم ? مولای دلتنگی ها آن غریب تنها ♥ به عشق ما آمده ….♥ ?آمده ما را ببیند یار و همراه برگزیند? ?امان از آن لحظه ای که این مسیر را خالی از یار ببیند? پس مبادا در میان اشک هایت ,در میان حاجت هایت , ? فراموشش کنی??مولای من مولای مهربانان است ? ?گرچه تنهاست ولی یاور بی کسان است? ❤بیاید در این مسیر با هرنفس یادش کنیم❤ ❤فقط برای تعجیل در ظهورش دعا کنیم❤
نویسنده: سیده حدیث موسوی
عکاس و گرافیست:سیده سبا میرزمانی
تایپیست: سیده حدیث موسوی