سفرنامه اربعین (قسمت اول)
اگر بزرگان عالم تورو به دیدار بطلبن, آسمون به زمین برسه هم به زیارت میری. اما اگر نخوان, پولدارترینم باشی, هرکاری کنی نمیری.
من بخاطر مشکلاتی ویزا نداشتم. روز دهم عاشورا بچه توشکممو ازدست دادم. افسرده شدم، چیزی که خیلی آزارم میداد این بود که از محرم که فقط سالی یه بار هست, هیچی نفهمیدم. همش دردو رنج و آخرشم روز دهم ساعت 12 بچه ی از دست رفته… اسم پسر تو شکممو علی اصغر گذاشتم. نزدیک اربعین شد, به همسرم گفتم : “توکه ویزا داری برو” . دل تو دلم نبود. آخه هیچوقت ازهم دور نشدیم. خیلی اصرار کردم تا قبول کنه. برام سخت بود… هم نرفتنم ودومی دوری از همسرم. ظهر روزی که همسرم میخواست حرکت کنه شنیدم خیلیا بدون ویزا از مرز رد میشن. یه ساعت مونده بود به حرکتش. بهم گفت پاشو وسایل خودتو سارا رو جمع کن باهم بریم. من خیلی خوشحال وامیدوار شدم، با خودم گفتم طلبیدنم. تصور ضریح امام علی و اون آغوش گرم مظلومانش ودیدن شش گوشه دیونم میکرد. سریع کولمو بستم. پرازوسایل خودم ودختر چهار سالم.کالسکه روهم آماده کردم و بااستخاره ای که قبلش خیلی خوب اومده بود باامید زیاد راهی شدم.مسیر خونه تامرز 45دقیقه بودمن اونو پنج دقیقه ای طی کردم. ازبس که اشتیاق داشتم موکبهای توی مرز رو ردکردم بدون اینکه حتی بدونم چه شکلی هستن.برادرم وخانوادش ازمرز عبور کرده بودن و در عراق منتظرم بودن.با خودم زمزمه میکردم که: “خدایا یعنی میشه با کسی که تا دوساعت پیش بامن خدافظی کرد و دلم از نرفتن شکست همسفر بشم؟"رسیدیم به دروازه .
پاسپورتامونو دیدن و اجازه ورود به گیت اصلی رو دادن.هر لحظه امیدوار تروخوشحال ترمیشدم. حس میکردم دارم بال درمیارم.اصطلاح بال درآوردن رو تجربه کردم. رسیدم به گیت اصلی.. برای همسرم وبعد دخترم مهر خروج زد وبعد نگاه به گیت کردو گفت ویزا که ندارین مهر باید باطل بشه… من شوکه شدم گفتم: ” مگه نمیشه بدون ویزا رد شد؟"گفتن نه. اشکام سرازیر شد. همسرم صحبت کرد, التماس کرد, فایده نداشت.مارو فرستادن پیش سرهنگ که مشکلمونو حل کنیم. همسرم با او صحبت کرد و دوباره التماس کرد.میگفتن نه که نه.
منم همینطور گریه میکردم. تو همین حین آقایی که بارها تو تلویزیون دیده بودمش با جمعیتی از خبر نگار و روحانی داخل شدن. من یکم امید پیداکردم که صلاحی هست که ایشون الان اومدن.. همسرم هم که زبون خوبی داره شروع کرد به صحبت کردن.اون آقا بین این همه جمعیتی که مشکل ویزا وپاسپورت داشتن خطاب به همسرم کرد که….
نویسنده: ازهار طاهری
تایپیست: سیده سبا میرزمانی