سفرنامه اربعین (قسمت دوم)
که التماسهای شما الان پیش امام حسین و نزد خانمت خیلی بزرگت کرده واین اشکهای خانمت رو ببین.. که چه مقام ومنزلتی پیش امام حسین دارن . من همینطور اشک میریختم وکوله سنگینی که رو کولم بود ,فشار جمعیت , ناامیدی و ازدحام فشارهای بدی رو احساس میکردم… فشار ازاینکه دیگه حرم رو نمیبینم. ازاینکه لیاقت ندارم .برای امام حسین راضی کردن یه عده ادم چیزی نیست.پس چرا منو پس زدن؟ الان توی اون همه تاریکی و ازدحام منی که تا دم در خونمون تنها نمیرم چطوری تنها به خونه برگردم. ازاینکه برادرم پنج ساعت اونطرف مرز باخانواده وبچه منتظر منه ذاب وجدان داشتم.. .بعد ازاین همه افکار که یک صدم ثانیه نشد، ازحال رفتم…آب پاشیدن ومردومو بیرون کردن. من فقط لبانی رو میدیدم که تکون میخورد. صدایی نمیشنیدم.همینطور بااین حال اشک میریختم.. همه نگاه میکردن و مشکلات ویزای خودشون رو فراموش کرده بودن وبه حالم ترحم میکردن.گریه هام بند نمیومد ووجود خبرنگارا آزارم میداد. بودن من د روبه روی این همه مرد نامحرم بیشتر آزارم میداد. کسی صدای حضرت زینب رو نمیشنید پس من چطور کنار همسرم روبه روی این همه معمم , سرهنگ , خبر نگار وزائر دارم گریه میکنم.اشکام همینطور میریخت بعد ازاینکه به اورژانس رفتم حالم بهتر شد تونستم بایستم.برگشتم که به همسرم بگم انقد التماس نکن،منو نمیخوان.لیاقت رفتن ندارم.دیگه رونزن فایده نداره…
نویسنده: ازهار طاهری
تایپیست: سیده سبا میرزمانی