خدا را ن میبینم چگونه باور کنم هست!؟
چند وقته “شک” افتاده به جونم! همش یه صدایی بهم میگه: تو که خدا رو نمیبینی، پس به چی ایمان آوردی؟! نمیدونم چی کارکنم خواهش میکنم کمک کنید. (مهندسی عمران / کرج)
اگر گمان دارید که یک صدایی این شک را به شما القا میکند، سعی کنید که صاحب صدا را بشناسید. آیا هوای نفس خودتان است که از درون وسوسه میکند، یا شیاطین جنّ و انس نیز از بیرون سر و صدا و وسوسه میکنند. چرا که یقیناً این ندای عقل و فطرت نیست.
کمک ما این خواهد بود که تا حدودی مسئله شک و شکاکی، آن هم نسبت به وجود خداوند سبحان را برای شما شرح دهیم، تا مطمئن شوید که هیچ شکی ندارید.
“شک” نیز بد و خوب و سالم و ناسالم دارد. “شک” میتواند مقدمهای برای رسیدن به معلوماتی متقن باشد و میتواند مانند یک بیماری و خوره، به جان آدمی بیفتند. چیزی مثل خیال است که هم میتواند مقدمهی “تفکر و تعقل و شناخت” باشد و هم میتواند بیاساس و پوچ و ذهنآزار باشد.
از مرحوم آیت الله طالقانی رحمة الله علیه، در خطبهای از نماز جمعه ایشان شنیدم که «فردی به امام صادق علیه السلام عرض کرد که هلاک شدم! ایشان پرسیدند: چرا؟ گفت: چون شک کردم! پرسیدند: به چه چیز شک کردی؟ گفت: به وجود خداوند! ایشان فرمودند: «الله اکبر، هذا اول الیقین»، یعنی: الله اکبر، این تازه اول یقین است.
پس، شک سالم، مبتنی بر پرسشها و حتی شبهات منطقی، خودش میتواند مقدمه، اول راه و باب رسیدن به یقین باشد، و شک ناسالم، بیمنطق، بیدلیل و از روی عادت ذهن به شکاکی، نه تنها به هیچ نتیجهی متقنی نمیرسد، بلکه آدمی را در گمراهی دورتر میسازد!
بنابراین، یاد سعی کنیم که هر نوع شکی در ذهن ما، پایه و اساسی داشته باشد، علتی و دلیلی داشته باشد، نه این که همینطور بگوییم و به خود القا کنیم که “من شک دارم"!
أَفِي اللَّهِ شَكٌّ
برای ذهنی که تکفر و تعقل میکند و در وادی “تخیل” متوقف نمیماند، اگر چه علم زیادی نداشته باشد و فقط به خودش و همین طبیعتی که مقابل دیدگانش قرار دارد نگاه کند، هیچ شکی درباره وجود خداوند متعال باقی نمیماند! با خودش میگوید: اگر هستی هست، پس هستیبخش هم هست. اگر من، خودم و جهان را نیافریدم و دیگران نیز مثل خودم مخلوق هستند، پس لابد دیگری آفریده است که خودش مخلوق نیست.
از اینرو، انبیای الهی به کلام وحی و یا توضیحات خودشان، براهین عقلی و اثباتی بسیاری ارائه کردهاند و از زمین و آسمان، نشانهها و دلایل آوردند، اما گاهی نیز میفرمود: «مگر در وجود خداوند متعال، شکی هست - و حال آن که زمین و آسمان، بر وجودش گواهی میدهند: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ … - رسولان آنها گفتند: «آيا در خدا شكّ است؟! خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده … / ابراهیم علیه السلام، 10».
پس، اقرار و اذعان نماییم که ممکن است سؤالات بسیاری داشته باشیم، اما عقل آدمی، در اصل وجود خداوند متعال، هیچ شک و تردیدی ندارد.
خدایی که نمیبینیم
آیا ما هر چه را که میشناسیم و به وجودش ایمان داریم، میبینیم؟! حتی مادهگرا (ماتریالیستها) ناچارند تمامی تجربیات و دریافتهای مادی خود را برای نتیجهگیری، به عقل ارجاع دهند و قوانینی که به چشم مادی نمیبینند را بر آن مترتب کنند! مثل قانون علیت.
آیا ما چیزی به نام عقل، فکر، قلب (جان)، دوست داشتن (حُبّ)، بد آمدن (بُغض)، عشق، نفرت، امید، ترس، نگرانی و … را میبینیم، و یا فقط آثارشان را در مواضع و رفتارها، میبینیم، و میگوییم: «علت آن رفتار، این حالت بوده و این حالت معلول آن رفتار است»؟!
به حکم عقل گواهی میدهیم که همه چیز معلول است و هیچ معلولی بدون علت پدید نمیآید و بر اساس باور همین نادیدنی، تحقیقات و اکتشافات علمی و تجربی را انجام میدهیم؛ پس چگونه ممکن است که جهان آفرینش و نظم عالمانه، حکیمانه و مقتدرانه بر آن و ربوبیت آن را بدون آفرینندهای علیم، حکیم و مقتدر و ربوبیّت او ببینیم و یا در وجودش شک کنیم؟!
خدایی که میبینیم
به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند: تو مرد علیم و حکیمی هستی، پس چگونه خدایی که نمیبینی را میپرستی؟! نفرمودند: خدا که ماده نیست و شکل و شمایل ندارد که دیده شود، بلکه فرمودند: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ – هرگز ربی (صاحب اختیار و تربیت کنندهی اموری) را که نبینم، نمیپرستم» و البته توضیح دادند که «لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الأبصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ – هرگز چشمان با نگاه (مادی) او را مشاهده نمیکنند، بلکه قلوب به حقیقت ایمان او را میبینند / اصول کافی، ج 1، ص 245».
ابن العوجاء، مادهگرا (ماتریالیست)، از امام صادق علیه السلام پرسید: «اگر خدایی هست، پس چرا خودش را پنهان کرده و
رسولانش را میفرستد، خب خودش را آشکارا نشان دهد تا دیگر کسی دربارهی او شک نکند»!
ایشان نفرمودند که خداوند سبحان، جسم و ماده نیست که خودش را مانند انسان یا … نشان دهد؛ بلکه فرمودند: «چگونه پنهان گشته کسی که خودش را در وجود خودت به تو ارائه و نشان داده است» و سپس نشانههای خالقیت، قدرت و ربوبیّت خدا را در وجود خود او، چنان بر شمرد که ابن ابی العوجاء اقرار کرد که هیچ پاسخی نداشتم.
خالقت کیست؟
اگر برخی از مردم، راجع به هر اسم خداوند سبحان [مانند: إله، رب، مالک، قادر، رازق و …] شک کنند و یا شریکانی برایش بتراشند و جعل کنند، نسبت به اسم “خالق"، نه میتوانند تردیدی نمایند و نه میتوانند جایگزینی خیال و جعل نمایند!
آدمی میداند، میبیند و یقین دارد که اولاً هیچ چیزی ازلی نیست، پس همه ساخته و خلق شدهاند؛ پس همه چیز “مخلوق” است - و ثانیاً میداند، میفهمد و میبیند که هیچ چیزی ازلی نیست، پس همه نبوده و سپس پیدایش یافتهاند، پس مخلوقند – و ثالثاَ یقین دارد که نه خود، خالق خودش است و به جهان هستی بخشیده، نه سایرینی که مثل او هستند. پس به وجود خالق یکتا یقین میآورد. لذا خداوند سبحان، عقل انسان را مخاطب قرار داده و میپرسد:
«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» (الطور، 35 تا 37)
ترجمه: يا آنها بى هيچ آفريده شدهاند، يا خود خالق خويشند؟!
«أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَلْ لَا يُوقِنُونَ»
ترجمه: آيا آنها آسمانها و زمين را آفريدهاند؟! [نه، جای تردید نیست] بلكه آنها جوياى يقين نيستند!
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ»
ترجمه: آيا خزاين پروردگارت نزد آنهاست؟! يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟! (تا بتوانند ربوبیت کنند، رازق باشند، بیارند و ببرند و …)
●●- پس هیچ انسانی که کمی تفکر کند، نمیتواند در وجود خداوند سبحان شک نماید، مگر این که خودش به خودش القا کند که «من شک دارم»!