عاشقانه های من
#تولیدی
اول صبح بیدار شدم, سرم پر از سوال بود! از کجا شروع کنم؟ یعنی کی تموم میشن؟
میرسم که یکم به خودم برسم؟
فکر کردن به این سوالا الان منو خسته کرده بود.. به خودم گفتم: ” اصلا بیخیالش, اصلا نمیخوام کار کنم.”
رفتم تو اتاق بچه ها, گوشه اتاق مداد رنگی های پسرم رو دیدم.با یه عالمه برگه آ چهار. همون گوشه نشستم و شروع کردم به نقاشی…
یک ساعت گذشته بود؛ من اصلا گذر زمان رو احساس نکرده بودم. وقتی نقاشی تموم شد خیلی احساس خوبی داشتم.
انگار یه دختر پونزده ساله ام!
فکرم درگیر هیچ سوالی نبود.. یه صفحه سفید بود و یه عالمه فکروخیال رنگی…
چه حس خوبی دلمو شاد کرده بود…
دیدم نقاشی کشیدن هم خستگی داره, زحمت داره اما چون دوسش دارم! منو خسته نکرد که هیچ.. تازه باعث شادابی و نشاط من هم شد.
یک لحظه به خودم گفتم : ” خب اگر هرچیزی رو دوست داشته باشم, اگر هرکاری رو با عشق انجام بدم, اینطوری منو بانشاط میکنه..”
من صبح تا شب دارم کار میکنم, اگر به این کارها مثل مداد رنگی نگاه کنم و خونه ام بشه دفتر نقاشی..
چی میشه اونوقت؟؟
جوابش یه لبخند شیرین گوشه لبم بود. پاشدم مداد رنگی هارو جمع کردمو رفتم سراغ دفترنقاشی زندگیم..
از اونروز به خودم قول دادم که عاشق مداد رنگی هام باشم, از اونها مراقبت کنم و عاشقانه نقاشی بکشم, یقینا مالک زیباترین دفترنقاشی خواهم شد..
مواظب دفتر نقاشی هاتون باشید
یاعلی
نویسنده: سیده حدیث موسوی